دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷

رسیدیم ونکوور
نشستیم دور هم مثل قدیم ها
و من یه لحظه هایی احساس می کنم چطور اینقدر بزرگ شدیم.

****

باید بریم سفارت برای ویزای برگشت به آمریکا، منتظر شیم تا بیاد، و بعد می تونیم بریم
خونه. سفر پر پرواز بی برنامه کمی ترسناکه.
زیبایی این شهر اما کمی از اضطراب نامعلومی زمان سفر ایران کم کرده.

***

دلم نمی خواد پای تلفن زیاد حرف برنم این چند روز باقی مونده چون فکر می کنم می شه صبر کرد که سوءتفاهم راه دوری گند چیزی رو در نیاره این دم آخر.

***

کاش زود بفهمم چی باید گفت و چی کار باید کرد.

هیچ نظری موجود نیست: