توی این مدت با آدمهای زیادی حرف زده ام که تجربه هایشان را از زایمان طبیعی برایم گفته اند (می دانم که در برابر زن حامله همه کمی آب و تاب مثبت داستان را زیاد می کنن ولی به هر حال!). توی کلاس قبل از حاملگی هم که می رویم خیلی درباره این موضوع حرف می زنیم. 2 هفته پیش توی یکی از جلسات همین کلاس وقتی خانم پرستار معلم داشت به طور خلاصه درباره مراحل زایمان حرف می زد، برای یک لحظه ترسم با حس هیجان و انتظاری عمیق جابجا شد. انگار که از فکر این تجربه گرم شدم و ترسش از سرم پرید. این حس تا آخر آن شب توی دلم بود و روزهای بعد هم هی می آمد و می رفت. در کلاس این هفته، معلم داشت درباره اتفاق هایی که منجر به سزارین می شود حرف می زد که من یکهو دیدم دلم به شدت خواهد سوخت اگر یکیش برای من اتفاق بیفتد. از فکر اینکه دو هفته قبل زایمان دکتر بگوید باید سزارین کنی حتی کمی اشکم هم در آمد.
حالا برآیند این احساسات تند، که احتمالا هر دویش نتیجه هورمون های این چند ماه است، این شده که من بافکر زایمان طبیعی راحتم و انتظارش را می کشم...
۲ نظر:
خوشحالم ازدوباره نوشتنت.مامان شدنت مباااااااااااااااارک بانوجان.
http://sabababy.blogspot.com/2009/04/blog-post_12.html
ارسال یک نظر