شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۰

امیر برای یه کنفرانسی رفته سفر.و برای منی که به سفرهای بدون هم یک ماهه هم عادت کردم، این بار جور عجیبی جاش خالیه. خیلی فکر کردم که چه جوری یه جمله ای که احمقانه نباشه برای توصیفش پیدا کنم. ولی نشد. یه لحظه هایی احساس می کنم وقتی امیر نیست این پسر هم یه کم غریبه می شه!!! خودم هم نمی فهمم چیه!ولی وقتی سه تاییم انگار رابطه دوتایی من و پسر هم نزدیکتره!!! می دونم یه کم خنده داره که هنوز به دنیا نیومده آدم درباره مدل رابطه هم نظر بده. ولی خلاصه اینطوریه.

در راستای شکستن یخها، شروع کردم آهنگ روزانه رو براش خوندن. یه بار صبح یه بار شب.
"سر اومد زمستون"....

هیچ نظری موجود نیست: