دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۷

حلقه گمشده سواد من از مارکس
امروز دچار یک مکاشفه ای شدم که بسیار لذت بخش بود. جواب یه سوال خیلی کهنه رو به لطف آقای ریموند آرون پیدا کردم.
من همیشه برام سوال بود که مثلا در شوروی قبل فروپاشی چطور اهالی قدرت می تونستن فکر کنن که به جامعه بی طبقه رسیدن؟
یعنی فرض می کردم این نکته که دو شرط لازمه برای انقلاب باید حتما همزمان باشن رو فعلا فراموش کنیم. تجربه که نشون داده اون اتفاقی که مارکس می گفت نیفتاده. دیگه بحث چیه؟
امروز متوجه شدم که یه نکته خیلی مهم در نظریات مارکس هست که اکثرا ندیده گرفته می شه. اونم اینکه مارکس معتقد نبوده با از بین رفتن نظام سرمایه داری بلافاصله جامعه بدون طبقه خوشبخت به وجود میاد. چیزی که بعد از سقوط سرمایه داری قرار بوده به وجود بیاد <دیکتاتوری پرولتاریا> بوده. و مثل بقیه چیزها زمان تبدیل این دیکتاتوری به جامعه بی طبقه و اساسا شکل این دیکتاتوری در نظریات مارکس باز نشده خیلی.
در نیتجه سیستم های سیاسی که بر مبنای مارکسیسم به وجود میان می تونن عدم رسیدن به جامعه بی طبقه یا رهایی انسان رو به دلیل نارس بودن دیکتاتوری پرولتاریا شون بدونن.

هیچ نظری موجود نیست: