جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۸۷

دلم تنگتون شده.
و یه لحظه هایی مثل الان احساس می کنم واقعا دیگه بلد نیستم بنویسم.
بلد نیستم بنویسم چی می شه وقتی فیلمهای قدیمی رو نگاه می کنم.
وقتهایی که دوباره اون حس گم کردن این سالها میاد سراغم. وقتی می بینم از 4-5 سال قبل، کلی صحنه یادمه که تو همه اش توی یکی از این خونه هایی که این مدت توش زندگی کردم نشسته بودم، یا وایساده بودم، و تلفن دستم بوده. و شماها داشتین از اونور تعریف می کردین. از خوشحالیا، نگرانی ها، غصه ها، و مهمتر از همه شاید چیزهای روزمره زندگی.
وقتهایی که مامان داره از دوره دبیرستان تعریف می کنه، یا کارای شرکت، یا شام جدیدی که پخته. وقتهایی که بابا اداشو در میاره و سوالای الکی می پرسه. وقتهایی که به ناهید می گم چه خبر، می گه هیچی تو چه خبر، منم می گم هیچی، ساکت می شیم، و من می دونم که الان هردومون سنگینی سکوتی رو که دوست داشتنی نیست حس می کنیم. هر دومون می خوایم یه چیزی بگیم از اون ته مها، ولی نمی شه انگار. وقتهایی که شهرزاد اونجاس و من با اینکه می دونم دیگه خیلی وقته یکی از گوشه های این چند ضلعی رابطه هام نه نقطه وسطش باز دلم می خواد بهش داد بزنم که مرسی.
وقتهایی که یه لحظه احساس می کنم باید معذرت خواهی کنم از این غیبت کبری. و بعد می بینم معذرت خواهی احمقانه و بی معنیه وقتی می خوام به این کار ادامه بدم.
وقتهایی که هایدی با مامانش تلفنی حرف می زنه، و من احساس می کنم مدل حرف زدن مادر و دختری که می تونن هر وقت خواستن همو ببینن انگار واقعا فرق می کنه.
وقتهایی که نایسی مامان بابشو محکم بغل می کنه، یا می برتشون دکتر، براشون غذا درست می کنه، می ره پیششون می مونه، و من ته دلم یه چیزی خراش می خوره و بی خودی می گم "let me know if there is anything I can do..."
دیگه بلد نیستم بنویسم اینجور وقتها چه فکری می کنم.
فقط می دونم کنار لحظه هایی که از خوندن یه مقاله اونقدر لذت می برم که نزدیکه اشکم در بیاد، کنار لحظه هایی که از دیدن گزارش مستند از یه مدرسه تو پاکستان دلم قنج می ره، کنار لحظه هایی که احساس می کنم امیر داره کیف می کنه از کارش، و کنار لحظه هایی که احساس می کنم می تونم همه چی رو درست کنم، لحظه هایی هست که اونقدر خسته ام از این وضعیت که انگار دیگه نمی تونم تحمل کنم. این زبان رو، این کشور رو، و این فاصله رو....

۱ نظر:

Anonymous گفت...

خیلی راست میگی . ولی اینور بودی هم همین طور بود . همین احساس دوگانه بدون رهایی اما .