چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۷

خسته ام از این شک. دلم می خواهد با خیال راحت به حرف دلم گوش کنم و هی نترسم از اینکه حرفش از تنبلی باشد. دلم می خواهد با خیال راحت راضی باشم به معمولی بودن و یاد بگیرم که لذت ببرم از این "من". از این منی که هزار کار را می کند و هر کدام را نصفه نیمه. دلم میخواهد با خیال راحت به حرف دلم گوش کنم که این هم یک مدل زندگیست. دلم می خواهد اعتماد کنم به خودم و خوشحال باشم. حتی اگر آدمها هی ازم رتبه دانشگاه را پرسیدند و روی پایان نامه ام دنبال اسم آدمهای معروف گشتند. ندارم. نیست. نگرد. و من خوشحالم از اینکه گاهی نقاشی می کنم، گاهی می نویسم، گاهی ساز می زنم، وگاهی توی کتابخانه می نشینم و چیزهایی می خوانم که ازش لذت می برم، حتی اگر هیچ دانشمند مهمی قبل از من توی این کتابخانه ننشسته باشد. خوشحالم از همخانگیم با آدمی که حرف که می زند انگار تمام نگرانی ها و غصه ها از یادم می رود. خوشحالم از این کارهای عجیب غریب و به نظر بعضی ها بی معنی که کرده ام. من هم مثل خیلی آدمهای معمولی دنیا خوشبختم.
فقط کاش شک نکنم هی...کاش یاد بگیرم تنبلی هم اگر باشد، گاهی وقتها طوری نیست. می شود آرا م بود. می شود قبول کرد که همینقدر زحمت کشیده ام و نه بیشتر. حرص چی را می زنم پس؟ سهمی که مال من نیست؟
کاش راضی بشوم. قانع. بدون حرص و حسرت.
و کاش یاد بگیرم که گوشم فقط به خودم باشد نه به تعریف های بقیه از موفقیت و از زندگی...

۳ نظر:

Anonymous گفت...

http://www.salon.com/mwt/col/tenn/2008/07/24/absent_minded/

panthea گفت...

حرف دل من هم همين بود. واقعاً لذت بردم....
اينكه يك نفر دقيقاً اون چيزی رو كه آدم دلش می‌خواد بگه ، اينقدر قشنگ گفته باشه، به آدم حس خوبی می‌ده

شاد و موفق باشی.

Anonymous گفت...

دلم می خواست احساس تو رو داشتم . اما این شهرت لعنتی رو می خوام و واسه همین نمی تونم هر کار دلم می خواد بکنم . باید مشهور بشم . کاش دلم نمی خواست .