سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۷

مهاجرت و همه سوال های پشت سرش

هر وقت کسی از ایران میاد، من دوباره به این سوال فکر می کنم که اگه اومدی، همه چی برات خیلی سخت بود، دلتنگی ات از همون روز اول خیلی بیشتر از اونی بود که فکر می کردی، گریه ات بند نمی اومد، و همون هفته اول احساس کردی که اشتباه کردی و باید برگردی، چی کار باید بکنی؟
باید تحمل کرد چون یک هفته خیلی زمان کمیه؟ خب چقدر بسه؟ اصلا می شه حکم کلی داد که مثلا 3 ماه؟6 ماه؟ یک سال؟ اگه نمی شه حکم داد که چقدر باید تحمل کنی تا تصمیمت منطقی باشه؟ بر اساس چه استدلالی می شه گفت مثلا یک هفته کمه؟ یا یک ماه؟
همه راحتی های زندگی در جاهای راحت تر از ایران، با یه هزینه ای به دست میاد که برای آدمهای مختلف متفاوته. هزینه دوری از خانواده و دوری از جایی که به زبونت حرف می زنن و جایی که کلا همه چی برات مهمتر بوده برای بعضی ها صفره برای بعضی غیر قابل تحمل و برای بیشتر آدمها یه جایی وسط این دو تا. واقعا چه جوری می شه به کسی مشورت داد که تحمل کنه و بمونه یا بی خیال شه و برگرده؟
اگه بگی بمون، و اون آدم بمونه و عادت کنه، و زندگی کنه بدون هیچ ناراحتی زیاد و هیچ خوشحالی زیاد چی؟ اشکالی داره؟ یا خوبه؟
اگه بگی برگرده و اون آدم برگرده و مثلا موقعیت زندگی راحت تری که به سختیهاش قرار بوده عادت کنه رو از دست بده خوبه؟ اشکالی داره؟

مدتیه دارم با تمام وجود این شعر لوس کلیشه ای رو درک می کنم که :
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم

و هرچی می گذره، چیزهایی که من احساس می کنم می تونم توش اظهار نظر کنم کمتر می شه.

۲ نظر:

شوپه ی سابق گفت...

به نظرم موقعیتش مثل پایان بندی فیلم "شهر زیبا"ئه. به قول مانی حقیقی، مساله ایه که راه حل یا جواب نداره. تو هر راهی رو که انتخاب بکنی، تا آخرش به این فکر می کنی که اگه اون یکی راهو انتخاب کرده بودی چی می شد؟ آیا بهتر نبود؟

Anonymous گفت...

یه کامنت بی ربط:
این شعره ممکنه کلیشه ای باشه ولی به هیچ وجه لوس نیست.