دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۷

انتخابات، نسل من، و خاتمی

نوشته های آدمهای هم نسل خودم را که خطاب به خاتمی می خوانم حس عجیبی دارم. از نامه فارغ التحصیلان شریف بگیر تا وبلاگ های بچه های داخل و خارج. از طرفی خوشحالم که از مرحله قهرمان پروری خارج شده ایم و می توانیم از موضع قدرت رای دهندگی انتقاد و پیشنهاد کنیم. و از طرفی حس می کنم داریم از خودمان جلو می زنیم. یک جورهایی انگار آن تصور قهرمان پروری از بین نرفته و تبدیل شده به مفهومی انتزاعی برای سنجشمان. جوری حرف می زنیم انگار نه انگار که هنوز معدود آدمهایی که امیدی به ریاست جمهوریشان هست و چیزی برای عرضه دارند نخست وزیر 20 سال پیش است که چپهای انقلاب هم هنوز از چپ بودنش می ترسند، رئیس مجلس چند دور قبل است که آدمهایی مثل خودمان را به سختی می شود دورش جمع کرد، و رئیس جمهور قبلی است که من باور می کنم از ته دل رغبتی ندارد. انگار نه انگار که ما آنچنان انتخابی نداریم که بتوانیم به زورش چانه بزنیم و شاخ و شانه بکشیم. اقتصادی که مانده از این 4 سال آنقدر به قهقرا رفته که خاتمی با همان سیاست هایی که من این روز ها دارم می شنوم مثل اینکه اشتباه بوده هم مثل نجات است برایش احتمالا.
خوب است تند باشیم به نقادیمان. ولی گاهی اوقات، قبل از آنکه خیلی ایده آلیست شویم و مردم سالار و طرفدار آزادی بیان، باید یادمان بیاید که در چه فضایی داریم رقابت می کنیم. باید تصمیممان را بگیریم که آیا خاتمی اگر همان خاتمی 8 سال پیش باشد ترجیح می دهیم به احمدی نژاد ببازد یا نه. و اگر جوابمان نه است، باز یادمان بیاید که در این رقابت حریفمان نقد تندی نخواهد شنید.
به نظر من سیاست ورزی را نباید فدای ایده آل گرایی کرد. اگر احمدی نژاد را به خاتمی محافظه کار ترجیح می دهیم، هر جور نقدی جایز است. ولی اگر هدفمان برنده شدن خاتمی ای است که حرف ما را شنیده و نقدمان را فهمیده، بهتر است کمی در بیان حرفهایمان آرام تر باشیم و متوجه تر به فضای انتخاباتی ایران. و حواسمان باشد که توی این مسابقه مردمی هستند که قرار است قانعشان کنیم و حریفی که در این کار خبره است*.


*اگر این وبلاگ را مرتب بخوانید حتما قبلا خوانده اید که من موافق آمدن خاتمی نبودم چون فکر می کردم باید فرصت داد جناح راست خودش با کاندیدای قابل تری وارد شود و خودش را جمع جورکند. ولی وقتی نظرم عوض شد که به این نتیجه رسیدم جناح راست کسی را روبروی احمدی نژاد نخواهد گذاشت که تا آخر بماند. و یا احتمال این اتفاق آنقدر در نظرم کم شد که به خطر کردنش نمی ارزید.

هیچ نظری موجود نیست: