سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۰



پیرمرد رفت. یکی دو روز بعد از اینکه گفته بود باید یک سفر بیاید پیش ما و شاید یکی دو هفته بعد از اینکه تصمیم گرفته بود تنبلی نکند و مرتب تر شنا کند.
مثل همیشه پر از زندگی و لذت از آن. زندگی و لذتی که تازه از دیروز دارم فکر می کنم شاید از اوست که در رگهای مامان و من و ناهید اینقدر پرقدرت جریان دارد. که از یک دشت سبز و یک گل صورتی و یک حشره پرنور بتوانیم اینقدر ذوق کنیم.
مرسی باباهوشنگ.
روحت شاد.
سفرت به خیر.

هیچ نظری موجود نیست: