خواستم اینجا شروع کنم نوشتن از یه تجربه جدید که باباهوشنگ فوت کرد. ولی حالا می خوام بنویسم.
از زندگی.
از اینکه دو ماهه دیگه دو نفر نیستیم.
موجود تازه ای کم کم توی بدن من داره بزرگ می شه.
من و امیر داریم یواش یواش تبدیل می شیم به آدمهای جدید. آدمهایی که مسئولیت آوردن یه انسان دیگه رو به این دنیا قبول کردن.
ما داریم بزرگ می شیم. شاید به سرعت موجود توی شکم من.
***
اسمش تربچه اس:)
تا حالا که 9 هفته امه خیلی اذیت نکرده. حال تهوع و خستگی و سردرد و مشکلات معده رو داشتم ولی هیچکدوم رو نه اونقدر شدید که از دیگران شنیده بودم.
منتظرم اولین سری آزمایش های سه ماهگی رو بدیم و بعد حسابی جدی دوستش داشته باشم!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر