ولی واقعیتش اینه، که کم شدن نگرانی آدم بعد سه ماه، همراهه با بیشتر شدن وابستگیت به این موجود توی شکمت. یعنی درسته که می دونی احتمال هر اتفاقی کمتره، ولی تصور همون اتفاقای نا محتمل خیلی سخت تر می شه.
نمی دونم دقیقا چه جوری توضیح بدم. انگار یه چیزی حاصلضربش کم و بیش ثابت بمونه. عرض نگرانی آدم کم می شه، ولی عمقش زیاد می شه.
الان که تقریبا تمام روز تکون ها و لگد هاشو حس می کنم، از یک لحظه فکر یه اتفاق بد خیلی بیشتر می ترسم تا 2-3 ماه پیش....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر