پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰

سه ماه اول آدم فکرای عجیب غریب بیشتر می کنه. اینقدر که همه می می گن و همه جا نوشتن که احتمال سقط تو اون سه ماه خیلی زیاده. من مرز سه ماه رو که رد کردم واقعا یه احساس آرامشی کردم. انگار که یه مرحله مهمش رو با موفقیت تموم کرده باشم.
ولی واقعیتش اینه، که کم شدن نگرانی آدم بعد سه ماه، همراهه با بیشتر شدن وابستگیت به این موجود توی شکمت. یعنی درسته که می دونی احتمال هر اتفاقی کمتره، ولی تصور همون اتفاقای نا محتمل خیلی سخت تر می شه.
نمی دونم دقیقا چه جوری توضیح بدم. انگار یه چیزی حاصلضربش کم و بیش ثابت بمونه. عرض نگرانی آدم کم می شه، ولی عمقش زیاد می شه.

الان که تقریبا تمام روز تکون ها و لگد هاشو حس می کنم، از یک لحظه فکر یه اتفاق بد خیلی بیشتر می ترسم تا 2-3 ماه پیش....

هیچ نظری موجود نیست: