سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۰

پدر و پسر

ساعت دو شبه. از یکی از دستشویی های مکرر شبانه برگشتم و خوابم نمی بره. تو توی دلم هی وول می خوری و لگد می زنی و من همینطور دراز کشیده با دست روی شکم به سقف نگاه می کنم.
یهو انگار یه جوری جابجا می شی که می آی نزدیکتر به پوست شکمم. و لگد که می زنی زیر دستم حست می کنم. یک لحظه نفسم رو نگه می دارم که هیچ چیزی تکون نخوره و ببینم دوباره اینطوری می شه یا نه. یه لگد دیگه. و باز زیر دستم. به امیر نگاه می کنم که خوابه. خیلی فکر نمی کنم. تکونش می دم. دستش رو می کشم طرف خودم و می زارم رو شکمم. ساکت می شی. امیر سرش رو بالشه و چشمهاش داره می افته رو هم. نزدیکه باز خوابش ببره. منم همینطور. که یهو می بینم از جاش پرید. قبل از اینکه تو خواب و بیداری تکون تورو حس کنم پریدن سر امیر رو می بینم. همدیگرو نگاه می کنیم. اولین باره که واقعا حست می کنه. با دستاش.
حرفی برای گفتن نیست. به جز یه لبخند. و انتظار برای لگد بعدی تو....


۱ نظر:

nahid گفت...

چه حال عجیبیه وقتی به جای "بچه" و "اون" و "پسر" و همه چی، می بینم نوشتی "تو" ..
بچه مون آدم شده.. :)