وقتی وسط شیر خوردن سرش رو بر می گردونه، یه خورده اطراف رو نگاه می کنه، بعد به من نگاه می کنه، یه لبخند می زنه، و باز با آرامش سرش رو می چرخونه طرف سینه ام و شروع می کنه خوردن.
وقتی ساعت 11 شب توی خواب بلندش می کنم که شیرش رو بدم، انگار که می فهمه و با چشمهای بسته دهنش رو باز می کنه و سرش رو هی دنبال سینه این ور اون ور می بره.
وقتی امیر داره براش شعر می خونه یه جور ساکت آرومی انگار که واقعا داره لذت می بره امیر رو نگاه می کنه
وقتی از یه صدای شدیدی می ترسه، این ور اون ور رو نگاه می کنه و صداش که می کنم و نگاهش می افته تو نگاهم اخماش باز می شه و می خنده و بدنش رو ول می ده.
وقتی شب که خوابه با امیر نشستیم توی هال و از یه صدایی هر دو می پریم.
وقتی توی بغلم از یکی از کارایی که می کنم باهاش ذوق می کنه و یهو غش غش خنده اش به خنده می اندازتم
وقتی می رم دم در اتاقش می بینم بیدار شده و داره با دستای خودش حرف می زنه و می خنده
وقتی کنار تختش نشستم و کم کم آروم می شه و چشماشو می بنده و می خوابه
وقتی از صدای گریه اش از خواب می پرم و قتی می رسم تو اتاق می بینم تو بغل امیر آروم شده و صدامو که می شنوه بر می گرده می خنده
وقتی مثل بقیه شبهای این 7 سال دو تایی نشستیم، ولی می دونیم که یه نفر دیگه هم هست....
۲ نظر:
خیلی خوب بود همشون رو خوندم.عقب . موندگی هام رو جبران کردم
از می . این کامنت رو هم رو آخرین پستی م که واسه بچه گذاشتی گذاشتم که بگم،میدونم اونقدرا وقت نداری ولی دامه بده خیلی خوب مینویسی. خیلی اطلاعات مفیدی هم میدی بدرد میخوره خب ؛-)
+ + پر از انرژی مثبت بود!!! عاولی!!!
ارسال یک نظر