دلخوشی ها و دغدغه های بازگشت
دوازده ساله که از ایران اومدم. خارج از ایران فوق لیسانس گرفتم، دکتری گرفتم، کارم رو شروع کردم، ازدواج کردم، بچه دار شدم، خونه خریدم...تقریبا همه کارهای آدم بزرگانه ام رو این ور آب کردم.
قراره دو سال دیگه برگردم. برگردیم. که دوباره ایران زندگی کنیم. اینبار اما با دو تا بچه ونزدیکی های چهل سالگی. که باز زندگی رو یه جورایی از اول شروع کنیم. توی کشوری که خونه هست، ولی دیگه اونقدر آشنا نیست.
از وقتی تصمیم قطعی شده وزمان پیدا کرده، خیلی چیزهای معمولی زندگی به فکرم می اندازه. چیزهایی که بعضی هاش با برگشتن آسون تر می شه، بعضی هاش سخت تر، چیزهایی که با برگشتن از دستشون می دم، و چیزهایی که به دست می آرم.
حالا زیر این سرفصل می خوام این چیزهای کوچیک و بزرگ روبنویسم.
برای شروع، یه دلخوشیم اینه که دیگه وقتی مسیح سرفه کنه یا تب کنه، از فکر اینکه اگه نتونه بره مهد فردا کارم رو چه کنم دلهره نمی گیرم.
و یه غصه ام اینه که دیگه با بچه هام نمی تونم برم استخر عمومی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر