سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۵

صبحهای ما همیشه پر از بدو بدو و گاهی داد و بیداد است. هر از گاهی یک سیستمی پیدا می کنیم که سرهت کار بچه ها را زیاد کند و یک مدتی کار می کند و بعد دوباره روز از نو روزی از نو.
اما هر از گاهی هم وسط این بلبشونی پر عجله، یکیشان یک کاری می کند که انگار دنیا را دورو برت نگه می دارد و هلت می دهد روی زمین که بنشینی و لذت ببری و لبخند بزنی. گور بابای صبحانه ساعت 8 مهد کودک و جلسه ساعت 8:30 سر کار.

امروز صبح پسرک بازی اش گرفته بود و به هیچ صراطی مستفیم نمی شد. بیسکوییت های توی راهش را که پخش زمین کرد گفت :"او او" و راه افتاد رفت طرف آشپزخانه. چند بار صدایش کردم و آخر سر نشستم روی زمین به نفس عمیق کشیدن که وقتی می روم سراغش عصبانی نباشم. سرم را که بلند کردم دیدم رفته جاروی دسته بلند را برداشته و آورده که خرده های بیسکوییت روی زمین ریخته را جارو کند. ...

پسرک یک سال و نیمه اش است....

هیچ نظری موجود نیست: