(اولش بگم که همه چی خوبه و هیچ مشکلی نیست)
وحشت....
دیروز خوردم زمین.
داشتم می رفتم که سوار ماشین یه دوستی بشم که بریم یه جلسه ای. برف اومده بود حسابی و من نفهمیدم که زیر برفها یخه. با اینکه د اشتم به سرعت مورچه راه می رفتم، دم در ماشین که رسیدم سر خوردم. دستم رو گرفتم به دستگیره و افتادم. چیزی نشد. کلا خیلی فشاری بهم نیومد چون ماشین رو گرفته بودم. ولی وحشت تمام بدنم رو گرفت. انگار همه عضلاتم از تو می لرزید. وقتی به خونه اون کسی که باید رسیدیم، اینقدر حواسم پرت بود که بدون اینکه در بزنم رفتم تو. از جلسه تا وقتی که اولین تکون بعد زمین خوردن رو بخوره، تقریبا هیچی یادم نیست. بعدش هم تا دو ساعت تقریبا مثل روح اونجا نشستم تا کارا تموم شد و اومدم خونه.
هیچ کاری نمی تونستم بکنم. انگار که بدنم فلج شده باشه. حتی نگران هم نبودم. فقط به شدت ترسیده بودم. چند دقیقه بعد امیر رسید. و از در که اومد تو زدم زیر گریه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر