آخر هفته قبل ناهید اومده بود اینجا. و مسیح برای اولین بار گفت مرسی. ناهید یه چیزی بهش داد، من به عادت همیشه گفتم "مسیح چی می گیم؟ می گیم مرسی" که یهو سرش رو یه وری کج کرد، صداش رو نازک کرد و گفت "می"
اینقدر من و ناهید ذوق کرده بودیم که مسیح متعجب مونده بود چه خبر شده!
توی یکی دوروز گذشته چند بار به جای "ماما" به من گفته "مامان".
کلی، همون معلمی که هم ما خیلی دوستش داشتیم هم مسیح، داره از مهد می ره. کلی معلم قراردادیه و یه معلم استخدام دائم که مهد کودکش تعطیل شده مهد کودک مسیح رو انتخاب کرده برای کار و برای همین به کلی گفتن که باید بره. این تصمیم دست رییس مهد هم نبوده و از طرف شهرداری گرفته شده و خلاصه همه توی مهد غصه دارن.
من یه نامه نوشتم برای مدیر بخش مهد کودک های شهردرباره اینکه ما چقدر از کلی راضی بودیم و یه سری نمونه از کارهایی که برای مسیح کرده بود که به نظرم خیلی مهم بود نوشتم و فرستادم. می دونم که تغییری تو هیچی نمی ده ولی به نظرم اومد شاید در تصمیمات بعدیشون تاثیر بزاره. می خواستیم کپی اش رو به مادر پدر های دیگه هم بدیم که شبیهش رو بنویسن ولی بعد چند بار حرف زدن با رییس مهد احساس کردم ممکنه یه کمی زیادی باشه.
امروز صبح که رفتم مسیح رو بزارم، یه دختری که نسبتا جدیده و انگلیسی هم بلد نیست مامانش تازه رفته بود و داشت خیلی گریه می کرد. اسمش لوسی اه. اجازه هم نمی ده کسی بغلش کنه. واسه همین خیلی دل آدم براش می سوزه. توی اتاق که رسیدیم بچه ها هر کی پی خودش بود و لوسی داشت گریه می کرد. مسیح یه خورده وایساد نگاهش کرد و یهو زد زیر گریه. بغلش کردم و گفتم که نی نی ناراحته چون مامانش تازه رفته و اونم هنوز عادت نکرده و دوست پیدا نکرده. بعد مسیح کلی رو دید و رف بغلش و بعد یه خورده نگاه کردن به لوسی باز لب ورچید و زد زیر گریه. به وضوح ناراحت بود. ولی من ته دلم خوشحال بودم که مثل بقیه بچه ها سرش به کار خودش نبود و به ناراحتی یه بچه دیگه توجه می کرد. عصری هم که رفتم دنبالش یکی از معلم ها گفت امروز چند تا بچه جدید داشتیم و مسیح خیلی بهشون توجه می کرد و "he showed a lot of sympathy."
مثل اینکه یه دختر جدید هم که از مسیح کوچیکتره اومده که مسیح امروز هی دوروورش می پلکیده و باهاش دالی بازی می کرده. اسمش املیکاست. مریلین (مدیر مهد) می گفت :"he seems to know that he is not the little one anymore. and he is a ladies' man".
۲ نظر:
انقد دلم رفت براش كه وسط مترو اشكم درومد..
ماچش كن خيلى.
Jigaresho
Yalda
ارسال یک نظر