نزدیک دو هفته است که مسیح دیگه شیر من رو نمی خوره.
پروسه رو از حدود دو ماه قبل اینکه بره مهد کودک شروع کردیم. من نمی خواستم حذف شدن شیر در طول روزش همزمان بشه با مهد که یه فشار منفی اضافه ایجاد کنه. برای همین وعده ساعت 10 صبحش رو حذف کردم و ساعت 2 بعد از ظهرش رو هم خورد خورد هل دادم عقب تا 4. یه خورده سخت بود ولی نه زیاد. هر ازگاهی هی می اومد لباسم رو می کشید و می گفت "عیش عیش" که یعنی شیر. ولی می شد حواسش رو پرت کرد تا برسیم به ساعتی که باید:)
یک ماهی که از شروع مهد گذشت یک وعده شیر نصفه شبش رو با آب جایگزین کردیم که اون خیلی راحت بود. البته به شرطی که امیر می رفت سراغش چون تا من می رفتم فیلش یاد هندستون می کرد و دیگه با آب نمی شد قضیه رو جمع کرد. یه کمی بعدش هم شیر عصر رو حذف کردیم و موند قبل از خواب و صبح که بیدار می شد.
این سه مرحله آخر خیلی آسون بود. تا 3-4 روز پیش هنوز هر ازگاهی می اومد سراغ من و می گفت "عیش عیش" ولی چند روزیه که دیگه این کار رو هم نمی کنه.
این مرحله آخر خیلی یهو شد و من گاهی احساس می کنم با اینکه برای اون راحت بود، من خودم آمادگیش رو نداشتم. دلم تنگ شده برای اون رابطه. و کلا هم کمی به هم ریخته ام. امروز فهمیدم که افسردگی بعد از گرفتن بچه از شیر هم مثل اینکه طبیعیه. بدن داره دوباره هورمون هاش رو مرتب می کنه. بعد دوسال دوباره عادت ماهانه داره شروع می شه. و خلاصه یه جورایی همه چی ریخته به هم.
مسیح اما خوبه:)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر